روستای دروان، منطقهای سردسیر، کوهستانی و برفگیر است؛ حدود سیکیلومتر با کرج فعلی فاصله دارد، در دامنهی جنوبی البرز مرکزی. در میان روستاهای استان البرز، دروان در بلندترین نقطه قرار دارد. بعد از دروان، در مسیر ارتفاعات چهارهزارمتری البرز، روستای دیگری نیست، ولی به سمت جنوب روستاهای بسیاری هستند. رودخانههای متعددی در البرز مرکزی جاریست و به همین دلیل آنجا منطقهای بسیار خوشآبوهواست و باغات زیادی دارد. در دروان دو رود به نامهای رودخانهی بزرگ (گت روخانه) و رودخانهی کوچک (خورد روخانه) به هم متصل میشوند و به طرف جنوب حرکت میکنند. رودی که از این دو حاصل میشود، در برغان به رود دیگری که از غرب میآید، ملحق میشود، از سیاکران میگذرد و به رودخانهی دیگری در ورده میریزد، تا جلنگدار و بعد کردان جریان مییابد و از آنجا در روستاهای ساوجبلاغ پخش میشود. در منطقهی ساوجبلاغ آبهای زیرزمینی هم بسیار است؛ ذخایری که در هزارانسال به وجود آمدهاند و امروز مردم از آنها استفاده میکنند. در بهار که برف قلهها آب میشود، در آن منطقه آب فراوان است؛ وقتهایی که بارندگی زیاد است و سیلاب میشود، آب حتی تا دریاچهی قُم هم میرسد. در البرز مرکزی حدودا دهپانزده پارچه آبادی هست که همگی خوشآبوهوا هستند. آبادیهایی که در مناطق بالاتر واقع شدهاند، به دامداری مشغولند و آبادیهای پاییندست به باغداری.
قدیم، اغلب روستاها ارباب داشتند، ولی دروان و روستاهای دامنهی البرز مرکزی نه؛ چون درآمد زیاد نبود، اربابها به خرید آنجاها تمایل نداشتند. اهالی دروان در رفاه بودند، اما فقط میتوانستند خودشان را اداره کنند؛ اضافهدرآمد نداشتند که اربابها و متنفذان مملکتی نسبت به آنجا چشم داشته باشند. آن مردم آزاد بودند؛ هرکس زمینی داشت برای زندگی و چند گله در کوهها و بهرهمند از آبوهوایی خوب.
آنوقتها ادارهی زندگی با حالا فرق میکرد؛ مردم خیلی راحت زندگی میکردند؛ امروزه زندگی به کلی جور دیگریست، هیچ شباهتی با زندگی قدیم ندارد. اهالی دروان پاییز که میشد، غذای یکسالشان را تأمین میکردند. انتهای اغلب خانهها جایی بود که «پسین» نام داشت، یعنی پشت سری؛ در پسین، همهچیز ذخیره میکردند، آرد و نخود و لوبیا و حبوبات و مثل اینها را. از کارهایی که آنها میکردند، دیگر این بود که میوههایی مثل زردآلو و سیب را خشک میکردند، برای زمستان؛ مثلا دُم سیب را میچیدند، چهارقاچ و بعد خشکش میکردند؛ وقت مصرف آن را آب میزدند و میخوردند. خانمهایی که با سلیقه بودند، ده یا بیست بوتهی کلم را چال میکردند و دورش را میبستند. زمستان برف روی آن را که پس میزدند، با کلم تازه و کشک، آش خوشمزهای میپختند. هویج و سیبزمینی و چغندر را هم همینطور نگهداری میکردند. پیاز را بیرون نگه میداشتند؛ نوعی پیاز کوهی بود که میچیدند و در روغن سرخ میکردند. زنِ بزرگ خانواده مدیر زندگی بود و تمام امور اقتصادی خانه را اداره میکرد، اینکه چهقدر آرد تهیه کند، چهقدر برنج و…
دروان محل زراعت نداشت؛ آنجا کشاورزی خیلی کم بود، مقداری کشت دیم، روی دامنهی کوهها. آنزمان اهالی گندم و نخود سیاه میکاشتند که معروف بود به رنگینکسنگینک؛ چیزی بود شبیه لپههای الان؛ البته اینها قلابیست. آنجا، با آن روش کشت دیم، هر من گندم، چهار من محصول میداد، میگفتند یکتخم به چهارتخم؛ اما در کرج یک من میکاشتند، دوازده من برداشت میکردند. خب این مقدار گندم، کفاف نمیداد؛ اهالی گندم مورد نیازشان را از جاهای دیگر میخریدند. آنها که از نظر مالی ضعیف بودند، جو را آرد میکردند و نان میپختند. آسیاب در ده بود، اما به نوبت؛ هر هفته در اختیار یک خانواده قرار میگرفت؛ دروانیها گندم یا جوی یکسالشان را آرد میکردند و ذخیره میکردند در پسین. بعد از آردکردن گندمها مقداری سبوس میماند که معمولا با چیزهای مختلف قاطی میکردند و میخوردند، با پنیر، عسل، گندم، شیربرنج و قورمهی گوشت؛ کمی میریختند در غذایشان؛ خوشمزه و خوشعطر میشد.